تقابل فرهنگ والا و فرهنگ پست در فيلم «بابل» Babel

 

براد پیت و کیت بلانشت در فیلم بابل ساخته الخاندرو گونزالس ایناریتو

فيلم بابل Babel در سال ٢٠٠٦ به كارگرداني آلخاندرو گونزالس ايناريتو و در كمپاني پارامونت ساخته شد. كساني كه دو فیلم عشق سگي Amores Perros و یا ٢١ گرم 21 Grams  را که آریاگا (فيلمنامه‌نويس) و  ایناریتو (كارگردان) با هم ساخته‎اند، دیده‎اند ساختار تراشه تراشه و پازل‎گونه بابل برایشان آشنا خواهد بود. ایناریتو، در فيلم‌هاي قبلي‌اش نيز، نشان داد كه علاقه‌ي زيادي به روايت‌هاي تو درتو دارد. روشي كه رابرت آلتمن آن را گسترش داد. بابل جايزه بهترين كارگرداني را از جشنواره كن و  نامزدي هشت اسكار و اسكار موسيقي فيلم را از  آن خود كرده است.

تقابل فرهنگ والا و فرهنگ پست [1] (فرهنگ آمريكايي و فرهنگ مسلمانان در فيلم) به وضح توي چشم مي‌زند. فيلم در سه اپيزود منفك از يكديگر كه در ربط معنايي‌شان در انتهاي فيلم بر بيننده هويدا مي‌شود، ساخته شده است. اپيزود اول كه در واقع حلقه اتصال دو اپيزود ديگر است را می‎توان اپيزود اصلي نامید. در اين‌جا حسن نامي، تفنگي شكاري به خانواده چوپان مسلمان مراكشي مي‌فروشد و پدر، تفنگ را به پسرانش يوسف و احمد مي‌سپارد كه شغال‎هاي مهاجم به گله را هدف گلوله‌هايشان قرار دهند. اما يوسف از روي جهالت زايدالوصفي و من‌باب تفنن و آزمون برد تفنگ اتوبوس توريست‌هاي آمريكايي را نشانه گرفته و شليك مي‌كند و سوزان (كيت بلانشت) همسر ریچارد را به كام مرگ‌مي‌فرستد. مرد آمريكايي ریچارد (براد پيت) سعي بر آن دارد كه همسرش را در كوير دور از تمدن مراكش به زندگي بازگرداند، اما هر جا كه مي‌رود به در بسته مي‌خورد. نه دكتري و نه بيمارستاني. پس از دير زماني تنها مردي سوار دوچرخه با هيبت عربي كه مي‌گويند طبيب است بر بالين سوزان حاضر مي‌شود ...

در اپيزود ديگر فيلم، كودكان سوزان و ریچارد درگير فرهنگ پست مكزيكي (به زعم فيلم) مي‌شوند و فيلم جز به بازنمايي توحش و دوري از مدنيت در فرهنگ مكزيكي، نمي‌پردازد. فیلم در اپيزود سوم، به واگويه کاستی‎های جنسي چینکو (رینکو کیکوچی) دخترِ ژاپني مي‌پردازد كه بی‎توجهی اجتماعی به او تحمیل می‎کند و در انتها آشكار مي‌شود پدر اين دختر بوده است كه تفنگ را به حسن هديه كرده است و سرچشمه گلالود را در فرهنگ شرقي ژاپني مي‌بيند...

پوستر فیلم babelاز آن‌جا كه بحث حول محور تقابل فرهنگي در زاويه نگاه فيلمساز در دستور كار اين گفتار است، پرداختن بیشتر به اپيزود اول را ناگزیر می‎کند. بارزترين سكانسي كه به اين نگاه از بالاي فرهنگ آمريكايي مي‌توان اشاره كرد، سكانسي است پس از زخمي شدن سوزان (زن آمريكايي)، كه اتوبوس در دل كوير مي‌راند و توريست‌هاي آمريكايي نگاه‌هاي موزه‌اي به مردمي مي‌اندازند كه در اين روستاي مراكش (تازارين) روزگار مي‌گذرانند. موسيقي آرام و بم فيلم كه در اين سكانس با ساز زهي نواخته مي‌شود، اندوه و تألم و تأسف بيننده را از فرهنگي كه مي‌بيند، برمي‌انگيزد. كودكاني كه به دنبال اتوبوس مي‌دوند و گرد وخاك اتوبوس را به جان مي‌خرند...

 

سوزان از آن توریست‎های حساس و وسواسی است که از افراد محل یخ نمی‎گیرد چون معتقد است که میکروبی و ناقل بیماری‎اند. هراس سوزان از همان گفت‎وگوي ابتدايي فيلم از فضايي كه در آن به سر مي‌برد، آشكار است. او در اين‎جا احساس امنيت و آسودگي ندارد و آمد به سرش از آن‎چه مي‌ترسيد تا مخاطبي را كه به طرز فكر او در ابتداي فيلم خرده مي‌گرفت، هم‌داستان خود كند و فوبياي خود را به او هم انتقال دهد.

 

صداي اذان بلند است. ريچارد نگاه خيره‌ي مستأصل خود را به مترجم مراكشي‎اش دوخته است كه در حال خواندن نماز است. وپيرزن صاحبخانه كه ترياك را براي سوزان لول مي‌كند كه بكشد و توگويي كه اين فرهنگ نيز با  افيون روزگار مي‌گذرانند.[2]

 

در فضايي كه بييننده، هر سازي را كه مي‌بيند، بدآهنگ است، نوعي تنفر از جهالت و از فرهنگ پست در اذهان مخاطبان شكل مي‌گيرد كه تشديد كننده زنوفوبيايي[3] است كه پيش از اين در ذهن داشته است.

در اپيزود بچه‌هاي آمريكايي كه پرستار مكزيكي، آنها را به عروسي پسرش در مكزيك مي‌برد نيز، شاهد فرهنگي پست و جهالت‌هاي دور از مدنيت از جانب مكزيكي‌ها هستيم كه كودكان خوب و ناز آمريكايي را مي‌ترسانند و در آخر نيز آن دو كودك معصوم، قرباني جهالت‌هايي مي‌شوند كه در اين فرهنگ پست موج مي زند. اپيزودي كه در ژاپن مي‌گذرد، اندكي متفاوت است و در چاچوب فرهنگ پست و والا نمي‌گنجد.

بايد گفت كه با وجود اين‌كه مطالعات فرهنگي تقسيم فرهنگ به والا و پست را رد مي‌كند و تنها فرهنگ را به تفاوت در روزمرگي‌اش مي‌شناسد؛ اما اين حرف پا را فراتر از كتاب‌ها نمي‌نهد و آن‌چه كه عيان می‎باشد اين است كه هنوز هم تقسيم‌بندي فرهنگ به والا و پست است كه در افكار عامه، تيغش مي‌برد و كلاهش پشم دارد...

ايناريتو با كارگرداني و روايت حرفه‌اي‎اش هر چند محق است كه عينك خود را به چشم مخاطبانش بزند، اما به نظر مي‌رسد اين روايت سياه و سفيد تنها براي مخاطباني كه خود را فرهنگ والا مي‌دانند خوشايند است.

 

[1] High context cultures vs. Low context cultures in “Babel”

[2] فيلم اصلا كاراكتر پررنگي ندارد، چنان كه براي دانستن اسم شخصيت‌ها، ناگزير از دوباره بيني مدقانه‌ي آن شدم و  با اين وجود براي بعضي شخصيت‌ها رسمشان به مراتب پررنگ‌تر از اسمشان بود!

[3]  دگرهراسي

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر