ماخولیا: تارکوفسکی، فروید و بنیامین
- توضیحات
- نوشته شده توسط آرش حیدری
- دسته: جامعه شناسی و هنر
- منتشر شده در 1392-11-30 03:10
چکیده:
در این مقاله قصد داریم با کمک مفهوم ماخولیا در نوشته¬های روانکاوی و اندیشه های والتر بنیامین تحلیلی از شخصیت ها و قهرمان های آثار کلیدی اندره تارکوفسکی ارایه دهیم. بدین منظور ابتدا شرحی از مفهوم ماخولیا را در اندیشة فروید و کریستوا ارایه خواهیم داد سپس با کمک اندیشه¬های بنیامین و لاکان شیوة تجربة جهان را در سوژة ماخولیایی تارکوفسکی تحلیل خواهیم نمود و در پایان با تمرکز بر مفهوم خودشیفتگی به تحلیل قهرمانان تارکوفسکی خواهیم پرداخت.
کلید واژگان: ماخولیا، خودشیفتگی، زمان، تارکوفسکی، بنیامین، کریستوا، لاکان
مقدمه:
تارکوفسکی از بزرگترین کارگردانهای سینمای معاصر جهان و از شاعران بزرگ سینما در تمام دورانهاست (آریانی، 1389: 28). تارکوفسکی میگوید: «میتوان دو دسته از کارگردان¬ها را از یکدیگر جدا کرد، دسته¬ی نخست میکوشند تا جهانی که در آن زندگی میکنند را به تقلید بازسازی کنند و دستة دوم میکوشند تا جهانی ویژه¬ی خود بیافرینند، این دسته¬ی دوم شاعران سینما هستند» (تارکوفسکی به نقل از آریانی،1382: 28). تارکوفسکی در جهان شاعرانه¬ای که خلق می کند در پی توقف زمان و نامیرایی است. زمان در آثار تارکوفسکی سیری خطی ندارد بلکه تکه پاره هایی است از گذشته، حال، و آینده که مانند تابلویی شاعرانه در کنار یکدیگر کولاژ شده اند. چنین درکی از زمان کاملا متفاوت است با درکی که سوژة سر به راه مدرنیته از زمان دارد. زمان برای سوژة مدرنیته تکه هایی به هم متصل هستند که قابل محاسبه و اندازه گیری بوده و سیری خطی دارند، این تکه های زمان نردبانی هستند رو به سراب معنا که تحقق آرزو و میل را مدام به تعویق می اندازند. خوشبختی و سعادت همواره چیزی است که آن طرف تر اتفاق می افتد و انگشت اشاره ای موهوم مدام سوژة مدرنیته را به آن طرف تر هدایت می کند تا شاید معنای از کف نهاده را بیابد و بر تکلیف جهنمی و سیزیفوار جستوجوی خوشبختی چیره شود. اما این خط سیر زمان تنها به دوری وسواسی ختم می شود که در خدمت بازتولید چنین درکی از زمان است. در این معنا سوژة سر به راه تنها تا جایی که در خدمت بازتولید چنین درکی از زمان است و تحقق میل را مدام به تعویق می اندازد، سوژه ای بهنجار است. بر هم خوردن این درک ظاهراً خطی و در اصل دوری، سوژه ای بیمار را تولید می کند که سامان سخن گفتن را از دست می دهد و می باید در سکوتی سرد تکه پاره های زمان، که هر یک به نقش خاطره ای منقش اند، را به هم وصله پینه کند. این وصله پینه کردن گاه به خلقی هنری و شاعرانه می انجامد و گاه در جنونی تلخ به "سالاد کلمات" و تابلویی کج و معجوج می¬انجامد که بالکل از سامان نمادین طرد می¬شود.
تارکوفسکی خط سیر زمان را در آثار خود می شکند و یا به عبارتی دیگر گویی زمان را متوقف می کند و برای این کار دست به دامن سینما می¬شود تا نامیرایی را در زمان تجربه کند و به ابدیت برسد چراکه «سینما به طور قابل توجهی زندگی را افزایش میدهد و طولانی میسازد، نگاهدار است و ضبط میکند، و در نتیجه، تجربهای متناسب با باور به نامیرایی است. همانطور که زندگی و زمان به صورت تصاویر پیدرپی، بر نوار سلولوئید و هرگونه ضبط الکترونیکی دیگر ثبت میشود، به ما نیز یادآوری میکند که خود ما هم تصویرهایی قابل ضبط بر متن زمان ابدی و الوهی و سرمدی هستیم» (میراحمد، 1381: 41).
آنچه که در مقاله حاضر به آن خواهیم پرداخت این است که چگونه انسانی قادر خواهد بود این خط سیر زمان را بشکند و نامیرایی در زمان را تجربه کند. آیا چنین انسانی در سینمای تارکوفسکی حضور دارد یا خیر. برای پاسخ به این دو پرسش از مفهوم ماخولیا در نوشته¬های روانکاوی و نوع نگاه والتر بنیامین به پدیده ماخولیا بهره خواهیم گرفت و سوژه¬ی سینمای تارکوفسکی را تحلیل خواهیم کرد.
دانلود فایل کامل مقاله