سرمقاله اریبهشت 1390 / واي به لحظه‌اي كه استاد فخر كند به بي‌سوادي

داد ز دوره‌اي كه شاگرد تكيه نمي‌كند به استاد
واي به لحظه‌اي كه استاد فخر كند به بي‌سوادي

 

در جشنواره بيست و نهم فيلم فجر بازيگري سخني را به زبان راند که قطعا نه به مذاق بنده و نه با ذائقه هيچ هنردوست واقعي سازگار بود، آن زمان آن صحبت نسنجيده را به حساب جو زدگي آن پير بازيگري در شرايط کاذب سالن مطبوعاتي ميلاد نهادم، اما آگهي تبليغاتي را از آن شخص ديدم که پيش‎درآمد سرمقاله ارديبهشت‎ماه را رقم زد. ماجرا از اين قرار بود ...

  اساسا کمتر به سالن مطبوعاتي سر مي‎زدم، آن روز براي نکته‎اي خاص دقايقي را به آن سالن رفتم. بازيگري در ستايش کارگردان فيلمش گفت: «شک ندارم که ... در سطح و چه بسا بالاتر از سعدي است.» تا دقايقي بهت زده به روبرو نگاه مي‎کردم که چه مي‎شود که يک شخص به خود چنين اجازه‎اي دهد که سعدي، شيرين سخن پارسي را اين طور به زير کشد. همان‎طور که اشاره داشتم از آن قضيه با دلخوري کوچک گذر کردم تا آگهي تبليغاتي را به مديريت همان بازيگر ديدم. با تيتر درشت در بالاي آن آگهي نوشته شده بود: «با مديريت استاد ...» متوجه شدم آن بازيگر نه تنها در مقابل ديگران جو زده است بلکه خودبزرگ پنداري هم دارد. در جايگاه آکادميک شخصي که مدارج علمي را تا انتها –رسيدن به درجه استاد (پروفسوري) پس از دانشياري- طي نکند لقب استاد آن فن را به او نمي‎دهند ولي در جامعه سينمايي و تئاتري هر کسي استاد است و بدتر اينکه خودش، خود را استاد مي‎پندارد!

 

چند شب پيش فيلم ماندگاري از سينماي کشورمان –طلاي سرخ- را بار ديگر به تماشا نشستم. يکي از مفاهيم اصلي اين فيلم اين بود که هیچ چيزمان به هیچ چيزمان نمي‎خورد. در اين محفل جاي دارد اشتباه خود را در مورد رأيي که در ماهنامه «صنعت سينما» براي بهترين‎هاي دهه 1380 براي بهترين فيلم، کارگرداني، فيلمبرداري و فيلمنامه داده‎ام را اصلاح کنم. آن زمان که رأي دادم يادم نمي‎آيد چه شد طلاي سرخ را فراموش کردم. از نظرم اين فيلم بهترين فيلم دهه 1380 است که در آن نظرسنجي به درباره الي ... رأي داده بودم. اما به سرمقاله اين ماه و اين‎که همه چيزمان به همه‎چيزمان جور درمي‎آيد، اين‎که بازيگري خود را استاد مي‎پندارد و قطعا استادش را بالاتر از سعدي و يکي ديگر از اين مسائل عجيب غريب بازگرديم.

 

سال‎ها شاهد اين بوده‎ام و بوده‎ايد که ماهنامه‎هاي سينمايي در شماره نوروزي خود، بهاريه‎هايي از افراد مختلف چاپ مي‎کنند. وقتي آن يادداشت‎ها را مي‎خواندم با خود فکر مي‎کنم يا مولونا و حافظ بهاريه نمي‎دانستند چيست يا اين دوستان!! در ذهنيت بعدي اين مسئله پيش مي‎آيد که بهاريه را نويسنده يا شخص دست به قلمي مي‎نويسد يا هر شخصي که براي خود چهره باشد؟ مشکل از آن اشخاص سرنمي‎زند، اين مشکل از جايي بازمي‎گردد که هيچ چيز در جايگاه خود قرار نگرفته است. وقتي منتقدي در کشورهاي ديگر از فيلم تعريف مي‎کند اين ابزاري براي تبليغ آن فيلم مي‎شود، در صورتي که در سينماي ما اين نويسندگان هستند که مي‎خواهند از چهره‎ها اعتبار کسب کنند. در اين مورد هم نمي‎خواستم چيزي بنويسم چون نشريات خوب ما لااقل معمولا از کارگردانان و نويسندگاني براي بهاريه‎نويسي استفاده مي‎کنند که افراد سرشناسي در سينما محسوب مي‎شوند.

اما مشکل در رسانه‎هاي مجازي حاد و زشت شده است. از آن‎جايي که خبرنامه‎هاي سينمايي براي همکاران معمولا مي‎رود در آستانه نوروز به اين پايگاه‎ها سر زدم و به يکباره متوجه شدم اين سايت‎ها دچار بحران اساسي‎تري در اين زمينه هستند. هر کدام به هر نحوي خواسته‎ خود را مطرح کنند و جايگاه نقد و رسانه را به زير سؤال کشيده‎اند. بهاريه‎هايي از بازيگران درجه دو و سه منتشر کرده و در همه جا هم تبليغ مي‎کنند که بهاريه بازيگر ايکس را در سايت ما بخوانيد. آيا يک پايگاه که براي نقد يک هنر تأسيس مي‎شود بايد به چنين وضعي دچار شود که اعتبارش را از چنين اشخاصي به دست آورد يا از مطالب خود؟

تنها اين مطالب را به صورت اشاراتي نگاشتم و اميدوارم وضعمان در سينما بهتر شود وگرنه در جامعه تجسمي نه چنين القابي به راحتي به کسي مي‎دهند نه کسي را يک راست با حسين بهزاد مقايسه مي‎کنند. اين در صورتي است که استعدادهاي ما در جامعه تجسمي بسيار بالاتر از چند استثناء سينما هستند.

 

نه هر که چهره برافروخت دلبري داند / نه هر که آينه سازد سکندري داند
نه هر که طرف کله کژ نهاد و تند نشست / کلاهداري و آيين سروري داند
هزار نکته باريکتر ز مو اينجاست / نه هر که سر بتراشد قلندري داند

 

 

 

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر