سیمای زنی در میان جمع / نگاهی به فیلم ماری آنتوانت
- توضیحات
- نوشته شده توسط امید پاشایی
- دسته: یادداشت سینمای آمریکا
- منتشر شده در 1390-09-10 03:52
خلاصه داستان: ماری آنتوانت شاهزاده اتریشی برای ازدواج با لوئی شانزدهم باید به فرانسه برود. این آغاز سفری است که باید متعلقات دنیای نوجوانیش و فضای آرام بارگاه اتریش را با فضای پرتنش کاخ سلطنتی ورسای عوض کند. ماری آنتوانت بعدها ملکه فرانسه میشود. ملکهای که به دلیل افراط در خوشگذرانی، درک درستی از اوضاع و اجتماع پیرامونش نمییابد و همین باعث میشود تا تاریخ قضاوتی دو گانه را در مورد او صورت دهد.
- بعدها شما سگهای فرانسوی زیادی را صاحب خواهید شد. رسم این است که ملکه ما هیچ چیزی را از کشور خودش به وطن ما نیاورد .
گرچه فرزند سازنده پدرخواندهها بودن، در عین جذابیت ظاهری، همیشه باعث زیر سایه ماندن پدر نمیشود اما کاپولا نشان داد مستقل از پدر هم فیلمساز قابلی است. گرچه او در نوازدی! بازیگری را آغاز کرد اما به هیچ عنوان نتوانست جایگاه قابل قبولی در دنیای بازیگری به دست آورد و حضورش در فیلمهای پدر و برادرش و حتی فراتر از آن، بازی در یکی از اپیزودهای جنگ ستارگان نیز اعتباری برای او ایجاد نکرد؛ اما کارگردانی آثاری چون خودکشی باکره The Virgin Suicides و گمشده در ترجمه Lost in Traslator نشان داد او خلاقیت فراوانی در ساخت فیلمهای مستقل از بدنهی هالیوود دارد.
نگاهی اجمالی به چند ساخته سوفیا کاپولا نشان میدهد که بیشترین دغدغههای فکری او را ارتباطات عاطفی ما بین شخصیتهای آثارش و نیز تطبیق آنها با شرایط پیشرویشان تشکیل میدهد. او در فیلم دانش آموزی کوتاهی که به عنوان اولین کار مستقلش میسازد، یعنی لمس یک ستاره Lick the Star، رابطه عاطفی مابین چند دختر نوجوان (با بهره گیری از خاطرات خود) و میزان پایبندی آنها به یک عهد مشترک را مبنای ساختهاش قرار میدهد. با بهره گیری از رمان تیره و تلخ جفری اوژنی،خودکشی باکرهها، روابط عاطفی چند خواهر و تاثیرات خودکشی یکی از آنها بر دیگر خواهران با نگاهی به نسبه فمینیستی و دیدگاهی انتقادی به عدم تطابق خواستههای خانواده با نیازهای عاطفی دختران را مبنای دومین فیلم بلندش قرار میدهد. در گمشده در ترجمه روابط عاطفی ما بین یک دختر جوان و مردی میانسال را همسو با خاطرات پدرش از کوروساوای بزرگ، را به نمایش میگذارد و در آخرین فیلمش تاکنون یعنی جایی Somewhere ارتباط عاطفی یک دختر و پدر را مبنای کارش قرار میدهد.
سوفیا کاپولا در ماری آنتوانت Marie Antoinette هم همان دغدغه های همیشگیاش را در یک بستر تاریخی و نشان دادن برههای از زندگی ملکه نه چندان خوشنام اتریشی فرانسوی، با اقتباسی به نسبت آزاد از رمان آنتونیا فریزر را پی میگیرد. همانگونه که در خلاصه داستان اشاره شد ماری آنتوانت شخصیتی دوگانه در تاریخ دارد. او به دلیل افراط در تجملگرائی یکی از عوامل دست چندم رکود اقتصادی و مسبب وقوع انقلابی شد که ادبیات سیاسی جهان را به کل دگرگون کرد. هر چند سرنوشت تراژیکش و وقایع تاریخی بعد از مرگ او سبب تلطیف قضاوت تاریخی در مورد او شد.
انقلاب فرانسه گرچه به هیچ عنوان محور اصلی فیلم کاپولا نیست اما شاید نگاهی به آثار فیلمسازان پیش از کاپولا در مورد علل وقوع آن و همچنین تفاوت نگاهش با دیگر فیلمسازان و یا باقی آثاری که از زندگی ماری آنتوانت به تصویر کشیده شده، بیشتر بتوان اختلاف بنیادی نگاه او به این شخصیت تاریخی را درک کرد. نگاهی به سیاهه افراد تاثیر گذار انقلاب فرانسه همچون روبسپیر، دانتون، فوشه، ژان پل مارا، لافایت و.... و آثاری سیاسی که در سینما بر اساس زندگی آنها ساخته شده است نشان میدهد که فعالیتهای سیاسی و اجتماعی بیشتر از دغدغههای شخصیتی و یا ارتباطات عاطفی آنها مدنظر بوده است. برای نمونه میتوان دانتون Danton اثر کارگردان شهیر لهستانی آندره وایدا را نام برد. وایدا با همان سبک و سیاق فیلمسازیش افکار به نسبت چپ دانتون را در تقابل با شخصیتی چون روبسپیر، به عنوان نماد ضد تفکرات چپ (که از یک انقلابی آرمانگرا به یک جلاد خونخوار بدل شد) اساس فیلم خود قرار میدهد و از آن استنتاجهای سیاسی مدنظر خود را به معرض نمایش میگذارد؛ اما کاپولا تعمداً از نمایش دغدغههای سیاسی و اجتماعی حاکم بر بارگاه فرانسه اجتناب میکند و بر احوالات رفتاری و روانی خود ماری آنتوانت تمرکز میکند. (کاری که ابل گانس در ناپلئون و یا با کمی تفاوت هنری کاستر در فیلم دزیره انجام دادند).
کاپولا گام به گام بدل شدن دخترک معصوم ابتدای فیلم را به ملکه خوشگذران و عیاش با نمایش روابط نه چندان سالم ساکنین کاخ ورسای و همچنین آداب کسالت بار و ملال آور به تماشاگرانش نشان میدهد. انتخاب کریستین دانست با توجه به ظاهر فتوژنیک و کودکانهاش، انتخابی هوشمندانه برای ایفای نقش ماری آنتوانت بوده که به درستی معصومیت نهفته در چهرهاش را در خلق شخصیتی ساده و به ظاهر معصوم به کار میگیرد. شخصیتی که سعی دارد با صمیمتی کودکانه فضای خشک در دربار را بشکند (همچون صحنه کف زدن او برای خواننده اپرا که موجب همسو شدن باقی درباریان با او میشود) همسر سرد مزاجش را به زندگی زناشویی ترغیب کند و خواستههای گاه غیر منطقی مادرش را اجرا کند. کریستین دانست دیگر سیمای معشوقه بهانهگیر مرد عنکبوتی را ندارد و بسیار تاثیرگذار روی دیگر بازیگریش را به نمایش میگذارد. این در شرایطی است که او در تمام طول 120 دقیقهای فیلم همواره به عنوان محور اصلی در معرض دید قرار دارد و باید طوری نقشش را اجرا کند که به اطناب نیانجامد.
کارگردان تعمداً دنیای ملکه را همان محدوده ایزوله کاخ نشان میدهد که در آن هیچ نشانی از مردم عادی و دنیای خارج از آن نیست. تنها صحنهای که مردم را میتوان در یک قالب یک جمع دید محدود به همان صحنهای میشود که ملکه بر فراز کاخ به انقلابیون خشمگین تعظیم میکند. حرکتی که او هنگام اجرای اپرای زن کشاورز برای تماشاچیانش انجام میدهد رفتاری که به زعم کاپولا نشانهای از همان طبع کودکانه ملکه است که ملت خشمگین را به سان تماشاگران یک تئاتر میپندارد. در محدوده همین دنیای ایزوله است که کاپولا حتی ابتلای ماری آنتوانت را به سندروم هیستریونیک[1] نیز که زمینههای اکتسابی دارد، ناشی از یکنواختی حضور در دنیای محدودش میداند که او برای فرار از سردی این روابط و سرمای زندگی زناشوئیش به آن مبتلا می شود[2]. کاپولا حتی پا را فراتر میگذارد و روابط غیر اخلاقی آنتوانت با افسر سوئدی را نیز به نوعی موجه نشان میدهد و آن را ناشی از کمبودهای عاطفی او میداند. کمبودهایی که موجب میشود زندگی شبه روستایی و لاقید داخل کاخ شخصی خود را به بودن در کاخ ورسای ترجیح دهد.
همانگونه که ذکر شد نگاه کاپولا به شخصیت اصلیش باعث میشود که حتی مسائل سیاسی مهمی که منجر به زوال خاندان سلطنتی شد، همچون کمکهای فراوان بی نتیجه به استقلال طلبان آمریکا که زمینهساز ورشکستگی اقتصادی فرانسه عهد لویی شانزدهم را به بار میآورد را محدود به چند سکانس محدود میکند. نگاه جانبدارانه و طبعاً فمینیستی کاپولا به شخصیت ماری انتوانت حتی سخن ساده لوحانه او که: مردم اگر نان برای خوردن ندارند، کیک بخورند را یک شوخی فرض میکند تا به تصویر ساخته شده از او در فیلم خدشهای وارد نشود.
فارغ از بحثهای محتوایی سوفیا کاپولا بر خلاف روند کلاسیک فیلمهای تاریخی، فرمی امروزی را برای بیان ایدههای فیلمسازیش به کار میگیرد. به عنوان استفاده از موسیقی راک در بدو شروع فیلم که همزمان با تک فریمی از ماری آنتوانت و شروع تیتراژ ظاهری امروزی را به فیلم میدهد. کاپولا حتی پا را فراتر میگذارد و در جشن بالماسکهای که به نمایش میگذارد، عملاً موسیقی نواخته شده توسط گیتار الکترونیک و افکتهای خاص صوتی سلو را تعمداً به عنوان موزیک اجرا شده در محیط و رقص مهمانها را همنوا با آهنگ پخش شده قرار میدهد. جالب اینکه نحوه صداگذاری به گونهای است که انگار موسیقی در همان محیط قرن نوزدهمی در حال اجرا است! این امر گرچه شاید در نگاه اول یک گاف سینمایی محسوب شود اما قطعاً کاپولا به منظور ساختارشکنی و دوری از المانهای سینمای کلاسیک به کار گرفته شده است. این روند را میتوان به کل موسیقی متن فیلم تعمیم داد، موسیقی متنی که گاهاً در قالب اپراهای امروزی و یا نواختن سازهای نوین به تماشاگر ارائه میدهد.
نکته دیگر تلاش کارگردان برای نزدیک کردن ظاهر و شکل تصاویر گرفته شده به نقاشیهای قرن هجدهم و حتی نوزدهمی است. استفاده کاپولا از رنگهای گرم با کنتراست بالا و همچنین صحنهپردازیهای مبتنی بر مبانی نقاشی کلاسیک، که گاه به طور واضح، بزک شده به نظر میآید حاصل همین نگاه است. این امر به نوعی باعث میشود که پسزمینه تصاویر بیشتر از جزئیات صحنه آرائی و دکور، به چشم آید. وسواس کاپولا حتی در نحوه قرار دادن بازیگران فیلم و رنگ لباسهای آنان به گونهای است که به عنوان اجزای یک تابلوی نقاشی پر از رنگ به چشم بیاید. این امر با دوربین تقریباً ساکن و آرام همراه میشود که عمده هدفش متمرکز کردن نگاه تماشاگر بر جزئیات و زیبایی صحنه است. این مسئله در فیلم حتی به بازسازی سینمایی بسیاری از تابلوهای نقاشی[3] منجر شده است. این علاقه به نزدیک کردن صحنهها به نقاشی باعث شده کاپولا تعمداً به خصوص در اوایل فیلم کمترین دیالوگ ممکن را در فیلم قرار بدهد که عملاً تمام هم و غم تماشاگر بر همان المانهای تصویری ارائه شده توسط کارگردان معطوف گردد. این امر اگر چه شاید به خودی خود ضعف نباشد اما باعث شده ضرباهنگ فیلم در پارهای از موارد کند شود و حجم عظیم رنگپردازی باعث خستگی تماشاگران گردد.کاپولا گرچه سعی می کند با حالتی کلیپ گونه به همراهی موسیقی نشاط آور، این خلاء ایجاد شده را پر کند.
ایراد دیگری که می توان از فیلم گرفت به ساختار فیلمنامه ای و عدم تطابق با واقعیتهای تاریخی موجود (مثلا" سن فرزندان او) میباشد. همانگونه که ذکر شد با توجه به ماهیت فیمینیستی که سوفیا کاپولا به بطن فیلم تزریق کرده و تمرکز بیش از اندازه بر شخصیت اصلی باعث شده، دیگر کاراکتر حضوری غیرمتمرکز بیابند و عملاً در حد تیپهای نه چندان آشنا باقی بماند. به عنوان مثال میتوان شخصیت مادام بواری (با بازی آسیه آرجنتو دختر داریو آرجنتو کارگردان سینمای وحشت ایتالیا) را نام برد که گویا در مستندات تاریخی تاثیر عمیقی بر ماری آنتوانت میگذارد؛ اما حضور در نقش معشوقه بدنام لویی پانزدهم عملاً زائد است که حذف آن هیچگونه خللی به کلیت اثر وارد نمیکند. این مورد را می توان به دوستان صمیمی ماری آنتوانت نیز تسری داد که حضور سنگین ملکه در فیلم مجالی برای ارائه کاراکتر نمایشی آنها نمیگذارد و باید بپذیریم که آنها باید حضور داشته باشند.
به هر روی ظرفیتهای نمایشی داستان زندگی ماری انتوانت و پایان تراژیک او, میتوانست برای هر کارگردان دیگری وسوسهانگیز باشد (به خصوص ماجرای دستگیری و محاکمه فرمایشی و اعدام او به اتهام رابطه نامشروع با پسرش!) اما کاپولا برای دوری از سانتیمانتالیسم و احساساتگرایی، این موارد را از فیلم حذف میکند و داستان را در جایی به پیایان میرساند که شاید آرزوی قلبی خود کارگردان بوده که ای کاش فرار او واقعیت میداشت.
نمره منتقد به فیلم از 10 (6)
[1] Histerionic (شخصيت نمايشي)
[2] رابطهی ماری آنتوانت و همسرش لویی شانزدهم بعدها با نام اختلال اسکیزوهیستریونیک در بررسی اختلالات زناشوئی به ثبت میرسد.
[3] عمدتاً نقاشیهای سزان،رنوار ،مونه ،کامیل کورت و...همچون قایق سواری روی رودخانه یا بانویی زیرآفتاب