اختصاصی

  • برندگان ونیز ۲۰۲۲ مشخص شدند، سهم پررنگ سینمای ایران در بخش های مختلف

    هفتاد و نهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز شنبه شب با اعلام برندگان و مراسم اختتامیه به کار خود پایان داد. این جشنواره در ونیز ایتالیا از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲ برگزار شد. مستند همه زیبایی و خونریزی (All the beauty and the bloodshed) به کارگردانی لورا پویترس برنده شیر طلایی برای بهترین فیلم در هفتاد و نهمین دو...

هم‌ذات‌پنداری با اسب / روایتی از مستند «آت‌لان»، برنده تندیس بهترین مستند سی‌وسومین جشنواره فیلم فجر

ماجرا از آن‌جا شروع می‌شود که «ایلحان»، کره اسب مسابقه‌ای می‌زند به سرکشی و می‌گوید: نه، من دیگر حاضر نیستم بین آن میله‌های تنگ منتظر بایستم تا در باز شود و با هم‌نوعانم سر هیچ مسابقه بدهم.


مستند «آت‌لان» با تم روایت تنیدگی زندگی مردان ترکمن با اسب تعریف می‌شود. تنیدگی‌ای که با این جمله از پسر، داستان را آغاز می‌کند: «پدرم می‌گوید هر مرد ترکمن باید دم در خانه‌اش یک اسب داشته باشد». روایت زندگی یک پدر پیر و دو پسر جوانش که در مراقبت و مربی‍گری اسب‍‌هایی که به آن‌ها سپرده شده تلاش می‌کنند، با اسب‌ها اخت می‌شوند و بزرگ می‌شوند. تقدیری گره خورده با سرنوشت هر اسبی که در اسطبل‌شان نگه داری می‌شود، مسابقه می‌دهد، می‌برد و می‌بازد و زندگی این مردان را بالا و پایین می‌برد. مردانی که اسب‌ها را آماده می‌کنند تا بروند توی پیست مسابقه و بدوند تا سنت و سرگرمی بومی ترکمن در میان فریادهای بلند و برگه‌های شرط‌بندی رقم بخورد. پسر کوچک جایی از فیلم می‌گوید: «مسابقه بدون قمار و شرط‌بندی روی اسب‌های مسابقه‌ای معنی ندارد، مردم این‌جا – دور تا دور پیست، جمع می‌‌شوند تا روی اسب برنده‌شان شرط ببندند» و همین زیر چشم‌ هزار نفر بودن که اسبت ببرد یا ببازد، اعتبار مرد ترکمن و مربی اسب را مشخص می‌کند. اگر زیاد ببازی، صاحبان اسب‌هایی که نگه‌داری می‌کنی اسبشان را می‌برند و می‌دهند دست مربی‌ دیگر. یک مربی اسب ترکمن، نباید اسب‌هایش زیاد ببازند، اعتبار مرد مربی ترکمن، به کیف اسب‌هایی‌ست که رام ِ مسابقه می‌کند و تشنه دویدن در پیست. «آت‌لان» تمام این حساسیت‌ها و اهمیت‌ها را مو به مو تعریف می‌کند و نشان ‌می‌دهد که چگونه زندگی این خانواده ترکمن با همین بالا و پایین‌ها، شکست‌ها و بردهای اسب‌های تحت نظرشان رقم می‌خورد. چگونه وقتی ورق بر می‌گردد و مرد ترکمن با سرکشی حیوان‌های نجیبِ تحت تربیتش روبرو می‌شود، پله‌های صعودش به سقوط و بی‌اعتباری کشیده می‌شود؛ و مستند «آت‌لان» درست از انتخاب همین دریچه است که به درون‌مایه‌هایی دیگر می‌رسد.


پیرمردِ پدر در مستند چند باری بیشتر نشان داده نمی‌شود اما همان‌ها بعلاوه‌ی حرف‌هایی که پسر کوچک در نریشن‌گویی‌اش می‌گوید کاملا تیپ یک مرد قدیمی مربی اسبِ ترکمن را ترسیم می‌کند. دو پسر تلاش می‌کنند جا پای پدر بگذارند. پدر تنها حرف‌های دستوریِ نصیحت‌آمیز می‌گوید و به کار پسرهاش کاری ندارد. پسر بزرگ مسئول تربیت اسب‌هاست و پسرکوچک کمکِ او. پسر بزرگ می‌گوید: «اسب باید همیشه از تو بترسد تا حرف گوش کن باشد.»، می‌گوید: «باید وقتی به اسب دستوری می‌دهی سریع اطاعت کند، وقتی اسبی از مربی‌ش اطاعت نکرد، باید تربیتش کرد». پسر کوچک اما با نظرهای برادرش موافق نیست و می‌گوید: «ولی به نظر من، اسب باید همراه ترسیدن با صاحبش رفیق هم باشد». همین دو رویکرد متفاوت است که در مواجه با «ایلحان» درون‌مایه مستند را شکل می‌دهد؛ پسر کوچک می‌گوید: «هیچ‌کدام ازین اسب‌ها مال ما نیستند، صاحبانشان بابت نگهداری از هرکدام، ماهیانه به ما پولی می‌دهند. تنها اسبی که ما داریم، "ایلحان" است. من و برادرم این کره اسب وحشی را خریدیم تا تربیتش کنیم. پدرم می‌گفت اسب وحشی به‌درد مسابقه نمی‌خورد اما برادرم گفت "من تربیتش می‌کنم. "ایلحان" یتیم است.» جملاتی که ذره ذره در روایت فیلم گفته می‌شوند تا محور اصلی مستند معرفی شود. محوری که انسان نیست، یک کره اسب وحشی مسابقه است که بعد بردهای پی در پی در مسابقه و پیست، به یک‌باره جفتک می‌زند زیر همه چیز و تنها مقاومت می‌کند، بدون هیچ هدفی، تنها مقاومت می‌کند و مقاومت می‌کند. و ماجرای مستند دقیقا از آن‌جا شروع می‌شود که «ایلحان»، کره اسب مسابقه‌ای می‌زند به سرکشی و می‌گوید: نه، من دیگر حاضر نیستم بین آن میله‌های تنگ منتظر بایستم تا در باز شود و با هم‌نوعانم سر هیچ مسابقه بدهم.

 


روایت تصویریِ فیلم تمام تلاش‌های دو برادر را نشان می‌دهد. از تلاش برادر بزرگ برای اینکه «ایلحان» از او بترسد و بجای اینکه بعد شروع مسابقه روی دو پا بلند شود و از دویدن سرباز بزند، دوباره چهارنعل طول پیست را به تاخت برود و مردان تماشاچی با برگه‌های توی دستشان فریاد بزنند. تا تلاش برادر کوچک که تلاش می‌کند بفهمد چرا «ایلحان» به یک‌بار این‌گونه شده، چرا فقط مقاومت می‌کند؟ چرا عصیان پیشه کرده بدون هیچ هدف و خواستی؟ چرا راضی نمی‌شود و هر روز سرکش‌تر و عصیانی‌تر می‌شود؟


از پیرمرد خبره‌ و طبیب سنتی اسب که به معاینه «ایلحان» می‌رود تا نذر و نیاز و دعا گرفتن برای اسب سرکش، هیچ‌کدام مرهمی بر عصیان «ایلحان» نمی‌گذارند. از کتک زدن و غذا به شرط دادن و تنبیه تا نوازش و هیچ‌کدام «ایلحان» را به پیست مسابقه باز نمی گرداند؛ باخت‌ها و ندویدن‌های «ایلحان»، می‌زند به دیگر اسب‌ها و آن‌ها هم یک به یک می‌بازند. مثل دومینو، باخت پشت باخت. سرکشی «ایلحان» دیگر اسب‌ها را هم سرکش می‌کند اما چون از برادر بزرگ‌ «می‌ترسند» ، هیچ‌کدام شبیه «ایلحان» نمی‌شوند: این‌گونه ایستاده بر نه گفتن به هرچیزی که او را به پیست برگرداند. توی دشت به تاخت می‌رود، می‌دود و سواری می‌دهد اما پیست نه، توی پیست شیحه می‌کشد و هر چه محکم‌تر شلاق بزنی، بیشتر مقاومت می‌کند. این همان چیزی‌ست که برادر بزرگ را دیوانه می‌کند و برادر کوچک را مصرتر در فهم اینکه چرا؟


جایی از ابتدای فیلم پسر کوچک می‌گوید: «اگر ایلحان این مسابقه را ببرد، ازدواج می‌کنم» و هر چه ایلحان بیشتر می‌بازد، پسر از عروسی‌اش بیشتر دور می‌شود. خانواده عروس دیگر شاکی شده‌اند و پسر کوچک باید زودتر لباس دومادی بر تن کند. این تصمیم پدر است: «ایلحان را می‌فروشیم». زمانی که ایلحان روی دور برد بود، خواهان زیادی داشت و هنوز هم بودند مربیانش که در طلب رام کردن ایلحانِ سرکش باشند. پدر تصمیم گرفته اسب را بفروشند، تنها اسب‌شان را، تنها اسب سه مرد ترکمن. ایلحان بفروش می‌رسد و برای بردنش می‌آیند، او حتی در برابر رفتن هم مقاومت می‌کند. پسر کوچک می‌گوید: «کاش می‌توانستم بفهم که دلیل واقعی سرکشی ایلحان چیست».


اسب به فروش می‌رسد و پسر کوچک ازدواج می‌کند. در مراسم عروسی پسر می‌توان آیین‌های ترکمن را به‌خوبی دید. پدر باور دارد که اگر کشتی و مسابقه اسب سواری توی عروسی نباشد، مردم حوصله‌شان سر می‌رود. عروسی با برنامه‎‌های اینگونه به سرانجام می‌رسد اما پسر کوچک هنوز دلش پیش «ایلحان» است. برای ازدواجش او را فروخته‌اند و پیرمرد خبره‌ و طبیب سنتی اسب می‌گوید: «برکت از زندگی‌تان می‌رود، نباید اسب یتیم را بفروشی، باید از او مراقب و نگهداری کنی». پسرکوچک به سراغ صاحب جدید «ایلحان» می‌رود. جایی که شبیه به سفر است، می‌کوبد می‌رود ببیند صاحب جدید «ایلحان» را متقاعد کند که باز او را بخرد یا نه. خانه جدید «ایلحان» کنار ساحل است، وسط تالابی سر سبز و کنار دشتی فراخ. او آرام‌تر است. این‌جا خبری از مسابقه نیست، وقتی صورت «ایلحان» را می‌بینی می‌توانی آرامش نسبی‌اش را در مقایسه با ابتدای سرکشی‌اش کاملا متوجه بشوی. صاحب جدید راضی به پیشنهاد پسرکوچک نیست. می‌گوید: «می‌دانی که برای بدست آوردنش چقدر تلاش کردم، نمی‌توانم به همین راحتی از دستش بدهم»؛


«ایلحان» می‌تازد و پسر را به فراز ابرها می‌ببرد. با هم می‌زنند به دل آب، «ایلحان» شنا می‌کند و پسر را به قلب آب‌ها می‌برد. این آخرین باری‌ست که پسر و «ایلحان» با هم می‌تازند. همیشه آخرین‌بارها طور دیگر می‌شوند، طوری که هیچ‌وقت، هیچ‌کس به عقلش نمی‌رسد، حتی «ایلحان». پسر کوچک می‌گوید: وقتی بچه بودیم پدرم بعضی کلماتی که باید در ذهنمان نقش می‌بست را مدام برایمان تکرار می‌کرد. یکی از آن‌ها، «آت‌لان» بود یعنی سوار اسبت شو و برو...
ماجرا از آن‌جا شروع شد که «ایلحان»، کره اسب مسابقه‌ای زد به سرکشی و گفت: نه، من دیگر حاضر نیستم بین آن میله‌های تنگ منتظر بایستم تا در باز شود و با هم‌نوعانم سر هیچ مسابقه بدهم. نه، من به پیست مسابقه باز نمی‌گردم.

درباره نویسنده :
نام نویسنده: تحریریه آکادمی هنر

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مطالب مرتبط

تحلیل سینما

تحلیل تجسمی

پیشنهاد کتاب

باستان شناسی سینما