نگاهی به مجموعه نقاشیهای هنا حنضلیزاده در گالری سیحون
- توضیحات
- نوشته شده توسط علی اتحاد
- دسته: یادداشت نقاشی
- منتشر شده در 1390-06-03 01:57
مجموعهی نقاشیها هنا حنضلیزاده –که از 28 شهریور 1390 در گالری سیحون برپاشده و تا 8 شهریورماه دایر است- در نگاه نخست تصویرگر اشباح و مردگان متحرکی است.
که دیگر سالهاست با جلوههای سینمایی آن آشنا شدهایم اما با کمی تدقیق جزئیاتی فاش میشود که لحظه به لحظه بیش از پیش تصویر نخستین را محو میسازد. این اشباح کسی را تهدید نمیکنند.
اینان خود در بندند؛ بندی که دستانشان را بسته و ریسمانهایی که از گوشت و پوستشان گذشته است. چهرههایشان زنده زنده تباه شده و حتی اگر بمیرند دیگر پلکی ندارند تا دیده از جهان فروبندند؛ نیروی مردن نیز از آنان سلب شده است. هنرمند از ترس های کودکیاش میگوید از خاطراتی که در مقام تروماهایش ظاهر میشوند. خاطراتی که هر یک از ما شاید تکتکشان را به خاطر نیاوریم و همگی شاید تنها به تودهای سهمگین بدل شده باشند. خبر بد این است که این هیولاها هر کدامِ ماییم، هنرمندی که آنان را نقش کرده، من که اینها را مینویسم و شما که در برابرشان ایستادهاید.
مجموعه حاضر دربارهی ترس است؛ دربارهی لحظه هایی که می ترسید و هرگز در نخواهید یافت چه چیز شما را ترسانده است. دربارهی روزهایی که درکافه ای نشسته اید، در خیابان راه میروید و یا در اتومبیلی در حرکتید و از چیزی می ترسید که هنوز فرا نرسیده است. گرچه ممکن است امروز رخ ندهد اما مطمئناید که روزی رخ خواهد داد. اگر شما از خطوط قرمز عبور نکنید، اگر حتی قدمی هم بر ندارید این خطوطاند که شما را دوره میکنند. تا چشم برهم میگذاری تا یک شب می خوابی - شبی که حتی خوابی هم ندیدهای که در آن ریبهای باشد- خطوط خود را به پشت پاهایت میرسانند و تو بی آن که بدانی در آن سوی خط ایستادهای.
مجموعهی حنضلیزاده دربارهی نابهنگامی این عبور است. دربارهی کنشِ عبوری که به حرکت قدمهای تو بستگی ندارد. دربارهی وضعیت تعلیق است. دربارهی وضعیت جنونآور تعلیقی که سالها به طول میانجامد و تو نمیدانی که در چه هنگام دستهی بادیهای برنجی به صدا در میآیند و چه هنگام طبلها رُپ رُپه آغاز میکنند و تعلیق به سرانجام میرسد.
کسی لبها را چنین اغراقآمیز سرخ کرده تا کبودی ناشی از ترس مرگآوری که بدان دچاری آشکار نشود. بر صورتها سفیداب مالیدهاند تا پوستی که به گچ دیوار میبرد کمتر رنگی از ترسهایت داشته باشد. بادکنکی نیز به دستت داده اند.بازیچه ای که سرخیاش رنگ ازالهی کودکی است؛ رنگگذاری که تو را به ترسهایت نزدیکتر میسازد.
«میدانی چی فکر میکنم؟ به نظرم خاطرهها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن میسوزانند. تا آن جا که به حفظ زندگی مربوط میشود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخورند یا نه. فقط سوختهاند. آگهیهایی که روزنامهها را پر میکنند، کتابهای فلسفه، تصاویر زشت مجلهها، یک بسته اسکناس ده هزار یِنی، وقتی خوراک آتش بشوند، همه شان فقط کاغذند. آتش که میسوزاند، فکر نمیکند، آه، این کانت است، آه این نسخهی عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست؛ همهشان یکی است. خاطرات مهم، خاطرات غیر مهم، خاطرات کاملاً بدرد نخور: فرقی نمیکند - همه شان فقط سوختهاند» (پس از تاریکی، هاروکی موراکامی، برگردان مهدی غبرائی، 163].
خاطرات سهمگین بدل به سوخت آتشی میشوند که خود، ترس را افزون میکند. شعلههایی که با هر جرقهاش برای لحظهای از تاریکی بیرون میآیی و چهره و دستانت را همچون هیولاهای درون قاب میبینی. این مجموعه اساساً در کار یافتن راهی برای ترساندن نیست؛ بلکه تنها شرح حال روزگاری است که مردماناش از سر میگذرانند. هنرمند در شعری که به مجموعهاش نسبت می دهد از اندوهِ برآمده از ترسهایش مینویسد از «اندوه این تاولهای سربی که در دهانم رشد میکرد». تاولهای سربی کودکی اینک به بلوغ رسیدهاند و از رشد ایستاده اند. اینک به بار نشستهاند و میوههایشان به دهان و گوش های دیگران شلیک میشود. این ترس که اینک برای نسلی دیگر به جایشان میگذاریم بیماری مزمنی است که واگیر دارد و سدههاست که از گوشت و پوستمان تغذیه میکند.
دیدگاهها
مرموز ترسناک حالتای روانی